![](/files/fa/news/1403/11/20/87744_819.jpg)
سپاه بر پایه آمادگی همهجانبه بنا شده است
متن کامل سخنان سید حسن خمینی، یادگار گرامی امام خمینی (ره)، در مراسم میثاق با آرمانهای معمار کبیر انقلاب اسلامی با حضور فرمانده کل سپاه و فرماندهان عالی سپاه به مناسبت ایامالله دهه فجر به شرح زیر است:
بسم الله الرحمن الرحیم
با درود بر پیامبر اکرم (ص) و خاندان پاک ایشان.
اعیاد شعبانیه و همچنین دهه فجر انقلاب اسلامی را تبریک عرض میکنم و امیدوارم که خداوند چشمان ما را به جمال حضرت ولی عصر (عج) روشن کند.
به دوستان بزرگوار و فرماندهان شریف و شجاع سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، به ویژه فرمانده محترم سپاه، برادر بزرگوار و عزیزمان جناب آقای سردار سلامی، خیر مقدم عرض میکنم.
به رسم ادب، در این جلسات لازم است دقایقی را به صحبت اختصاص دهیم. در عنوان و آرم سپاه که بر سینه دارید، آیهای ثبت و ضبط شده که موضوع صحبت بنده است و نکات بسیار مهمی در آن وجود دارد:
"وَأَعِدّوا لَهُم مَا استَطَعتُم مِن قُوَّةٍ وَمِن رِباطِ الخَيلِ تُرهِبونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَعَدُوَّكُم وَآخَرينَ مِن دونِهِم لا تَعلَمونَهُمُ اللَّهُ يَعلَمُهُم" (انفال/60)
سپاه بر اساس این جمله شکل گرفته است: اینکه هر چه در توان دارید و هر چه میتوانید را آماده کنید.
"ما استطعتم" به تعبیر ما طلبهها، "من" بیانیه دارد: "من قوه"؛ یعنی هر نیرویی که میتوانید. یک روزگاری شمشیر و سپر و تیر بوده و طبیعتاً در گذر زمان این ابزار تغییر میکند.
روایت معروفی از پیامبر عظیم الشأن اسلام، حضرت محمد مصطفی (ص) هست که رهبر معظم انقلاب هم به آن اشاره کردهاند و در رادیو هم پخش میشود: "العلم سلطان". علم، قدرت است. سلطان یعنی مسلط بودن، سلطنت و توانایی.
حتی داشتن دست برتر در جنگ روایتها، مصداق "ما استطعتم من قوه" است. در جنگ احد اتفاق جالبی افتاد. جنگ احد به ظاهر، جنگی شکستخورده است. مشرکین فریاد میزدند: "اُعلُ هُبَل، اُعلُ هُبَل" (یعنی هبل که بت آنهاست، بلند و والا باد). پیامبر بلافاصله فرمودند: شما هم بیان و روایت خودتان را داشته باشید. مسلمین فریاد زدند: "اللهُ اعلی و اَجَل". آنها دوباره شعار دادند: "إنَّ لَنا العُزّی وَ لا عُزّی لَکُم". (ما عُزّی، بت عُزّی را داریم و شما هیچ عزت و بزرگی و عُزّایی ندارید). پیامبر فرمودند: شما هم شعار بدهید: "اللهُ مَولانا وَ لا مَولی لَکُم". حتی در شعارها، در بیان، در روایتها و در گفتارها [باید قوی بود].
"ما استطعتم من قوه"، بخش بزرگترش بحث توانایی اقتصادی است و البته بخش زیادی از آن هم مربوط به نیروی نظامی است.
تعبیر بعدی، "و من رباط الخیل" است. این عبارت در بین مترجمین و مفسرین، معانی مختلفی دارد. "خیل" یعنی اسب، البته به صورت جمع، یعنی اسبها؛ گروهی از اسبها. برخی گفتهاند اسب ماده و برخی گفتهاند اسب نر.
اما لغت "رباط" به چه معناست؟ یکی از معانی "رباط"، "مرابطه" به معنی جنگ است. معنی دیگر آن، ربط دادن، پیوند دادن و گره زدن است. بسیاری گفتهاند "رباط الخیل" یعنی اسبهای زین کرده.
برخی مفسرین گفتهاند یعنی اسبهایی که آمادهاند، اما در کار دیگری استفاده نمیشوند و فقط برای جنگ هستند. یعنی اینطور نیست که صبح آنها را به مزرعه ببرند، عصر برای آب کشیدن استفاده کنند و در زمان جنگ هم به میدان ببرند؛ بلکه این اسبها اختصاصاً مربوط به لشکری هستند که قرار است به جنگ برود و دفاع کند.
[خداوند میفرماید] هر چه میتوانید مجهز شوید. چرا؟ "تُرهِبونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَعَدُوَّكُم". همه هدف این است که دشمنان خدا را بترسانید، دشمنان خدا را به خوف بیندازید، تا در شما طمع نکنند. اگر ضعیف باشید... دنیا، جای ضعیفکشی است.
قطعهی لطیفی از یکی از شعرای سدهی اخیر به یادم آمد:
"قصه شنیدم که بُلعلا به همه عمر / لحم نخورد و ذوات لحم نیازرد"
(منظور از بلعلا، ابوالعلای معری است.)
"در مرض مرگ، با اجازت دستور / خادم او جوجهبا به محضر وی برد"
(دستور یعنی دکتر. جوجهبا هم یعنی آش جوجه.)
"خادم چو آن لحم کشته دید برابر / اشک تحسر ز هر دو دیده بیافشرد"
"گفت چرا ماکیان شدی؟ نشدی شیر / تا نتواند کَسَت به خون کشد و خورد"
"مرگ برای ضعیف امر طبیعیست / هر قوی اول ضعیف گشت و سپس مرد"
آن هم در دنیایی که فرقی نکرده؛ دنیای همان هیتلر و چنگیز و تیمور است. این قضایای غزه، تلخیهای بسیار زیادی داشت. به خصوص داستان اخیر لبنان – که خداوند مرحوم آقای سید حسن نصرالله و فرماندهان و عزیزانی که از سپاه در این مقطع به شهادت رسیدند را رحمت کند –
ولی یک چیز را خوب عیان کرد – که آثار وضعیاش هم بود – دنیا همان دنیای تیمور و چنگیز است. به هیچ عهد و وفا و پیمانی نمیشود پایبند بود. اگر قدرت خودمان نباشد، اگر توانایی خودمان نباشد، همانطور که همیشه زیر سم اسبهایشان بودیم، از این به بعد زیر چرخ تانکهایشان خواهیم بود.این توانایی عظیمی که امام در روح مردم ایران دمید – که یکی از نمادهایش تشکیل سپاه است – باید به "تُرهِبونَ بِهِ عَدُوَّ الله" منجر بشود.
جا دارد – چون من قبل از این در حضور دوستان نبودم – از عملیات وعده صادق ۲ یاد کنم که واقعاً افتخاری است در تاریخ ما. توانمندیای که با یک عزم همراه شد و بسیار غرورآفرین بود. این یکی از مصادیق "تُرهِبونَ بِهِ عَدُوَّ الله" است.
اما نکته بسیار لطیفی در این آیه وجود دارد. میپرسد چه کسانی را بترسانید؟ دشمنان خودتان؟ خیر، دشمنان خدا. در مرحله دوم، "خود" مطرح است. مراقب باشید، هر جا گفتید "من"... امام میفرمودند: "این من، منِ شیطان است." شیطان از همان دریچهای وارد میشود که آدمی خودش را میبیند. این "تُرهِبونَ بِهِ عَدُوَّ الله" است.
امام تعبیری داشتند و در جاهای مختلفی هم گفتهاند: "اگر میخواهید ببینید 'من' مطرح است یا غیر 'من'، ببینید یک کار خوبی که کردید، اگر بگویند شخص دیگری آن را انجام داده، ناراحت میشوید یا نه؟"
"بیستون را عشق کَند و شهرتش فرهاد برد." حال اگر شخص دیگری هم بود، بگذار به نام او تمام بشود.
هدف – حداقل در آغازین زمانهای [تشکیل] سپاه که ما هم افتخار داشتیم در دوران جنگ در مجموعههایشان به عنوان بسیجی ساده و ناقابل حضور داشته باشیم – آن "ندیدنها" بود. اینکه آدم خودش را گم کند. "منی" در کار نباشد. این، تمام قدرت را میبخشد و بسیار بسیار قدرتبخش است.
"یک قدم بر نفس خود نِه، دیگری در کوی دوست."
حافظ بیتی دارد:
"میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست / تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز"
امام هم همین تعبیر را دارند:
"این ما و منی جمله ز عقل است و عقال است / در حلقه رندان نه منی هست و نه مایی"
"تُرهِبونَ بِهِ عَدُوَّ الله وَ عَدُوَّکُم"؛ در مرحلهی دوم خودتان مطرح میشوید.
و نکتهی سوم بسیار لطیفی وجود دارد که دوستان باید به آن توجه کنند: "وَ آخَرینَ مِن دونِهِم". گروه سومی هم هستند که میترسند. آنها چه کسانی هستند؟ آنها کسانی هستند که شما آنها را نمیشناسید: "لا تَعلَمونَهُم". ولی خدا آنها را میشناسد: "اللهُ یَعلَمُهُم".
یعنی چه؟ ما دشمنانی داریم که نمیشناسیم؟ بله، در لباس دوستانمان هستند، در بین خودمان هستند.
"زین همرهان سست عناصر دلم گرفت / شیر خدا و رستم دستانم آرزوست"
"دی شیخ با چراغ همیگشت گرد شهر / کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست"
"گفتند یافت مینشود، گشتهایم ما / گفتند که یافت مینشود، آنم آرزوست"
"یک دست جام باده و یک دست زلف یار / رقصی چنین میانه میدانم آرزوست"
این بیت آخر هم تعبیر قشنگی از عرفان مثبت است. زلف یار، "کثرت" است و جام باده، مقام "وحدت". میگوید عارف باید یک دستش در زلف یار، در مقام کثرت باشد: "زلف آشفتهی او موجب جمعیت ماست / چون چنین است پس آشفتهترش باید کرد." یک دست هم جام باده است، مِی وحدت. عارف در میانهی میدان حضور دارد.
عرضم این است که "و آخرون من... آخرین من دونهم" چه کسانی هستند؟ کسانی که بین خودمان هستند. اما اگر ضعیف باشید، سنگ برمیدارند؛ قوی باشید، مجیزتان را میگویند.
اتفاقاً شاید تقدیر الهی بد نباشد که هر از چند گاهی انسان ضعیف هم بشود تا دوست و دشمنش را بشناسد. وگرنه وقتی سفره پهن است، همه مینشینند. آن روزهایی که سنگ میآید، آن روزهایی که تیر میآید، آن روزهایی که دشنام میآید، آن روزها چه کسانی با شما میایستند؟ روزهای سختی چه کسانی پای کار میایستند؟ و الا در ایام نشاط... یک تعبیر عامیانهای هست: "تا پول داری رفیقتم، رفیق بند کیفتم." یک شعر معروف رو حوضی هست و واقعیت هم دارد.
به همین جهت، خدا ابوی ما را رحمت کند، وصیتی همیشه به من داشت. میگفت: "فلانی، آن کسانی که در غربت، در ایام سختی با امام بودند را هیچ وقت یادت نرود. موجهای اجتماعی شما را با خود نبرد. فعلاً باد به پرچم زید میخورد، دنبال زید؛ بعد باد به پرچم عمرو میخورد، دنبال عمرو. آن کسانی که وقتی امام غریب بود با او بودند – به تعبیر قرآن، یاران ایام عسرت بودند."
در روزگار خودمان هم هستند آدمهایی که به خاطر هر چیزی سر و کلهشان پیدا میشود و میآیند. مراقب آنها باشید و ضمناً وقتی قوی میشوید، آنها هم میترسند. بسیاری از مفسرین این آیه را به منافقین تعبیر کردهاند. اما مراد، یک گروه منافقین نیستند. نفاق در دل هر کسی میتواند راه داشته باشد. کم یا زیاد، هر کسی قطعهای از نفاق در وجودش هست.
خب... میشود ساعتها در این باره صحبت کرد. من میخواهم دو آیهی دیگر هم که در اینجا هست را بخوانم. سه نکتهی بسیار مهم در ادامه وجود دارد.
این آیه در ادامهاش بلافاصله میگوید: "وَ ما تُنفِقوا فی سَبیلِ اللهِ یُوَفَّ إلَیکُم." در میانهی بحث عداوت، جنگ، دعوا و ارهاب، ناگهان انفاق چرا مطرح میشود؟
یکی از موارد مهمش این است که قدرت اقتصادیتان را باید بالا ببرید و نباید جامعه پاره پاره بشود. هیچ قدرتی بالاتر از قدرت انسجام نیست. انفاق دو ویژگی بزرگ ایجاد میکند:
1. جامعه را منسجم میکند.
2. دلها را به هم نزدیک میکند.
اگر من به شما کمک کنم، شما به من علاقهمند میشوید. شما به من کمک کنید، من به شما دل میبندم. انفاق کنید. چرا؟ برای اینکه جامعهتان، "جامعه" بشود.
"کوهها با هماند و تنهایند / همچو ما با همان تنهایان"
[شخصی به دیگری] گفت: آقا، آنها شش تا بودند، با هم بودند؛ ما بیست تا بودیم، تنها بودیم. [و به همین خاطر] کتک میخوری!
این تعبیر امام در سالهای آغازین انقلاب – "همه با هم" – تمام هویت انقلاب است. هر وقت کسی آمد ما را شقهشقه و پارهپاره کند...
"إنَّ فِرعَونَ عَلا فِی الأرضِ" (قصص/4). چرا؟ چون قومش را... "وَ کانوا شِیَعاً": آنها را پارهپاره کرد.
"گفت: من اگر ما نشوم، تنهایم / تو اگر ما نشوی، خویشتنی / چه کسی میخواهد من و تو ما نشویم؟ / خانهاش ویران باد!"
بعد آیهای [در قرآن] هست، بلافاصله بعد از همین آیه: "وَ إِن جَنَحوا لِلسَّلمِ فَاجنَح لَها" (انفال/61). اگر دشمنت بالهایش را برای صلح باز کرد، تو هم قبول کن. یعنی اصل، صلح است؛ اصل، جنگ نیست. محکم و مقاوم باشید که به شما طمع نکنند.
اما آیهی بعد: "وَ إِن یُریدوا أَن یَخدَعوکَ فَحَسبُکَ اللهُ" (انفال/62). اما بدان که صلح دشمن خیلی وقتها خدعه است. مراقب باش! حتماً اصالت با صلح است، اما نباید دچار خدعه بشوی.
امام مظهر خیلی چیزها در ایران هستند. یکی از مهمترینها – و شاید بتوان گفت مهمترینشان – "عزت" است. عزت برای یک ملت مثل آب برای ماهی است. هیچوقت، در هیچ شرایطی، نگذارید عزتتان زیر سؤال برود.
چه زمانی عزت زیر سؤال میرود؟ شرط اولش این است که اولاً ایمانمان را قوی کنیم و ثانیاً شجاعت داشته باشیم.
خدا همهشان را رحمت کند. مرحوم آیتالله العظمی بجنوردی [نقل میکردند]: امام که تبعید شده بودند – سال ۴۳ – وارد ترکیه شدند و یک سال بعد هم، سال ۴۴، رفتند به عراق. [آقای بجنوردی] گفتند اولین دیداری که با امام داشتم – از رفقای قدیم امام بودند، در قم و جاهای دیگر با هم بودند – به امام گفتم: آقا، شما را که گرفتند، نترسیدید؟ شخصی که در آن جلسه حاضر بود، گفت: امام فرمودند من در عمرم نترسیدم.
بعد امام قصهای نقل کرده بودند. گفته بودند سال ۴۲ یا ۴۳ که ریختند خانهی ما و من را گرفتند – خب قبلش گفته بودند اعدام میکنند – من را در ماشین انداختند. یک ماشین، یک سرباز این طرف من نشسته بود، یک سرباز آن طرف من. امام را وسط، عقب نشانده بودند، به سمت تهران. جاده آمد و – آنوقتها جاده قدیم بود – چند کیلومتری که از قم بیرون رفت، پیچید طرف دریاچه نمک.
امام میگویند من تقریباً مطمئن شدم که اینها میخواهند من را اعدام کنند. یک لحظه با خودم خلوت کردم، ببینم میترسم یا نه؟ دیدم نمیترسم.
البته بین شجاعت و تهور فرق است – که جایش نیست در اینجا عرض کنم.
گرفتار خدعه نباید شد. خب، این مستلزم چیست؟ مستلزم این است که روز به روز دانش خودمان را هم از دشمن و از شرایط جهانی بالاتر ببریم. چون کِی میشود انسان خدعه را زمین بزند؟ آن وقتی که شما علم و دانشش را داشته باشید.
طولانی شد و وقت دوستان را گرفتم. نمیخواستم هم اینقدر طولانی حرف بزنم، ولی مستمعین خوبی بودید، آقای فدوی هم خوب میخندید و ما هم دلدادهی صحبت شدیم.
"گفت: دل دادهام به یاری، خوبی، کشی، نگاری / محموده السجایا، مرضیه الخصائل"
(این هم شعری در وصف امام بزرگوارمان)
خداوند رهبری معظم انقلاب، فرمانده معظم کل قوا را به سلامت بدارد. این دشمنشناسی و فهم خوب و کاملی که [ایشان] در محضر امام یاد گرفتند – شاگردی آن مکتب و آن فرد – الحمدلله امروز یک رهبر شجاع مقتدر را نصیب کشور و ملت ما کرده است.
و به دوستان انشاءالله توفیق بدهد که بخش زیادی از امید مردم ایران در مواردی به تواناییهای شماست. خودتان را باور کنید – که باور دارید – امید به لطف خداوند داشته باشید – که انشاءالله دارید – عزمتان را جزم بکنید. ضعفها همیشه هست، شکستها هست، پیروزیها هست، اما اینها همه باید "تُرهِبونَ بِهِ عَدُوَّ الله" باشد.
اگر همهی همّ خودمان را برای خدا قرار بدهیم، شکست نداریم. این تعبیری که "ملتی که شهادت دارد، اسارت ندارد"، مفهوم عمیقی در آن هست. وارد یک سخنرانی دوم شدیم! دیگر بس است انشاءالله. خداوند روح امام را با اولیای خودش محشور بگرداند و انشاءالله که دوستان هر جا هستند، در پناه لطف خداوند، موفق و مؤید باشند. والسلام علیکم و رحمه الله.