دلنوشته فرزند شهید حبیب اله شیری در مراسم خاکسپاری سپهبد شهید سلامی
بسم رب الشهداء و الصدیقین
پدر آسمانی من، سردار سلامی عزیز؛
سلام
واقعا نمیدانم چرا انقدر زود، دیر میشود.
همین چند وقت پیش بود که در حضور گرم و صمیمی شما بودم، تازه بعد از رفتن بابا حبیب خوبم و حاج قاسم عزیز که بابای همه بچههای شهدا بود، دل به شما بسته بودیم که دست کثیف بدترین موجودات روی زمین، شما را هم از ما گرفت. شمایی که دلخوشی زندگی ما بچههای شهدا بودید. حیف و هزاران حیف...
امشب هم ستارهها چشمک میزنند، انگار میخواهند حرفی بزنند. مامان به من گفت شما هم حالا کنار بابا حبیبم هستید.
یادتان هست که دست روی سرم گذاشتید و گفتید: زینب جان بابای تو قویترین بابای دنیاست؟؟ من خندیدم و خیلی خوشحال شدم ولی حالا شما، دوتایی توی آسمونها هستید، قویترین مردهای دنیا.
شما همیشه چراغ زیبا و پرنوری بودید در دنیای تاریک ناامنی و حضور دشمنان، ولی من تازه فهمیدم شما یک چراغ بسیار تابناک بودید در دل بچههای کوچک شهدا.
سردار سلامی عزیز؛
نمیخواهم زیاد وقت شما را بگیرم، چون مطمئن هستم الان دوستان شهیدت دم در ورودی بهشت منتظر تو هستند و شما هم بیش از اندازه مشتاق بغل کردن آنها هستید، سالها با تنی زخمی و خسته از حضور در جبههها و میدانهای نبرد با تاریکیها و اکنون مشتاق کمی آسایشی.
در منزلگاه ابدی خودت آرام بگیر ولی لباس رزمت را تا روز رجعت و همراهی با امام عصر (عج) از تن در نیاور.
من هم قول میدهم که مثل بابا حبیبم شجاع باشم و مثل شما صبور و استوار.
هر وقت دلتنگ میشوم به ستارهها نگاه میکنم، میدانم آن بالا شما و بابا حبیب دوش به دوش هم نگهبان این سرزمین هستید و من اینجا با کوله پشتی کوچکم که پر از آرزوهای بزرگ برای مردم، دینم و کشورم است، راهتان را ادامه خواهم داد.
دختر کوچکتان زینب