لبنانیها و موتورسوارانی که همراه چمران جنگیدند و شهید شدند
کتاب «کوچهنقاشها» یکی از آثار ادبیات دفاع مقدس که دربرگیرنده خاطرات زنده یاد سیدابوالفضل کاظمی فرمانده گردان میثم است. این خاطرات توسط راحله صبوری ثبت و تدوین شده است. «کوچهنقاشها» سال ۱۳۸۹ منتشر شد و سال ۱۳۹۸ هم به چاپ بیست و یکم رسید. این کتاب در حال حاضر با چاپ بیست و دوم در بازار نشر عرضه میشود.
تفاوت نگاه شهید چمران و اصغر وصالی
سیدابوالفضل کاظمی اواخر تیرماه ۱۳۵۹ با چند نفر از نیروهای نخستوزیری و حاجقاسم (ابوالقاسم کاظم دهباشی) راهی کردستان شد. این گروه ابتدا به سنندج و سپس به پاوه رفت. چند روز پیش از رسیدن آنها به پاوه، اصغر وصالی همراه با گروه ۶۰ نفرهاش که به دستمالسرخها معروف بودند، به پاوه رسیده و در مقر سپاه این شهر مستقر شده بود. کاظمی در خاطرات خود از آن روزها گفته بین شهید چمران و وصالی کمی اختلاف وجود داشت. دکتر چمران بیشتر به صلح و آرامش و انجام کار فرهنگی درباره ضدانقلاب اعتقاد داشت اما اصغر وصالی موافقت چندانی با مصالحه نداشت.
راوی «کوچهنقاشها» درباره حضور شهید چمران در کردستان این روایت را دارد که حدود ۳۰ نارنجک را روی قطار فشنگ روی فانوسقهاش بسته بود و در روزهای نفسگیر و درگیریهای شدید، هیچگاه دیده نشد سر کسی داد بکشد یا با عصبانیت فحش بدهد. چمران در یکی از درگیریهایش با ضدانقلاب، در ساختمان ژاندارمری پناه گرفته بود و دستش تیر خورده و باندپیچی شده بود. اما طبق روایت سیدابوالفضل کاظمی، به روی خود نمیآورد و صحبتی از جراحتش نمیکرد. نیروهای ضدانقلاب در آن مقطع سعی در وسوسه نیروهای مدافع انقلاب داشتند و این پیام را منتشر میکردند که «فقط سر چمران را بدهید، با شما کاری نداریم!»
روایت بازپسگیری پاوه
کاظمی در خاطراتش از روزهای مقاومت پاوه، به جیرهبندی آب هم اشاره کرده و میگوید شرایط طوری شد که بهناچار، آب شرب مدافعان شهر در شب سوم محاصره جیرهبندی شد. خبر بد بعدی که به چمران و همراهانش رسید، این بود که ضدانقلاب به بیمارستان شهر حمله کرده و بیماران را به حیاط کشانده و بدنها را تکهتکه کرده و سرها را بریدهاند. اتفاق بعدی بد مقاومت پاوه، سقوط هلیکوپتر حمل مجروحان بود که در پی این سانحه، خلبان، کمکخلبان و همه زخمیهای درون هلیکوپتر درجا شهید شدند.
مدافعان پاوه در حالیکه در شک و تردید پاسخ این سوال بودند که «چرا ارتش نیروی کمکی نمیفرستد»، صبح ۲۷ تیر ۵۹ با صدای شکستن دیوار صوتی مواجه شدند و چهارفروند فانتوم را در آسمان پاوه دیدند. این پرواز جمعی مربوط به زمانی است که امام خمینی (ره) پیام معروف خود را برای بازپسگیری پاوه صادر کرده بود. طبق روایت کاظمی، یکی از فانتومها سهبار شیرجه زد و هرسهبار با راکت به ضدانقلاب حمله کرد که در حمله سوم راکت هواپیما به سینه کوه و محل تجمع ضدانقلاب برخورد کرد که در نتیجه پس از نیمساعت، هیچکس از نیروهای ضدانقلاب در کوههای مشرف به پاوه نبودند.
با رسیدن شب، چمران به نیروهای خود گفت اگر در انتظار موج بعدی حمایت ارتش باشند، ممکن است ضدانقلاب فرار کرده و از دسترس خارج شوند. در نتیجه سحرگاه روز ۲۸ تیر یعنی چهارمین روز درگیریهای پاوه، سوار هلیکوپتر شده و با گروهی بهسمت نوسود حرکت کرد. مردم شهر با دیدن چمران و نیروهایش ابراز خوشحالی کرده و شروع به سردادن فریاد اللهاکبر کردند. کاظمی میگوید در آن لحظات، عدهای تکبیر میگفتند، عدهای کف میزدند و عدهای هم گریه میکردند. راوی «کوچهنقاشها» در روز دوم حضور چمران در نوسود، از او جدا شده و به کرمانشاه رفت و با کاروانی که قرار بود ارتش بهطرف بانه و سردشت بفرستد، همراه شد.
با چمران، فلاحی و صیاد شیرازی در محاصره پادگان سردشت
کاروان ارتش اواخر شهریور، قصد ورود به پادگان ابوذر سردشت را داشت که چمران در آن مستقر بود. اما بهدلیل آتش شدید ضدانقلاب، امکان ورود به پادگان وجود نداشت. سیدابوالفضل کاظمی میگوید در لحظات حساسی که بیرون پادگان بودهاند، چند جیپ ارتشی برای کمک و ورود به پادگان نزدیک شدند که مورد حمله شدید قرار گرفتند و گلوله آرپیجی ضدانقلاب کنار جیپ اول که تیمسار فلاحی در آن بود منفجر شد که جیپ چپ کرده و تیمسار فلاحی را موج گرفت.
در ادامه درگیریها شهید صیاد شیرازی و چندنیروی دیگر ارتشی با هلیکوپتر به محوطه پادگان رسیدند و به شکستن حلقه محاصره کمک کردند. پس از این موفقیت، خبر رسید ضدانقلاب، مهمات ارتش را در ۲۳ کیلومتری روستای شیندرا، هدف قرار داده است در نتیجه کاظمی همراه با یکگروه مسلح سوار هلیکوپتر شده و بهسمت این روستا حرکت کردند که پس از دفع حمله ضدانقلاب، دوباره به پادگان ابوذر سردشت بازگشتند.
محاصره در پادگان ابوذر، بهمدت ۲ هفته ادامه داشت و تردد و ورود و خروج به پادگان فقط با هلیکوپتر انجام میشد. کاظمی میگوید: «جوری زیر نظر بودیم که اگر لنگه کفشی به بیرون پرتاب میکردیم، یک میلیون تیر به آن میزدند. باید با چند کلاش و چند نارنجک با هزار نفر آدم تا خرخره مسلح میجنگیدیم و هر روز امیدمان به آزادی کمتر میشد.» (صفحه ۱۲۵)
جشن مرگ ضدانقلاب / شانس آوردیم اسیر فداییها شدیم نه کومله!
با رسیدن هفته دوم محاصره پادگان سردشت، خبر رسید ضدانقلاب قصد دارد جشن مرگ بگیرد و نیروهای ارتشی و انقلابی را دق مرگ کند. همانزمان، کاروان ادغامی ارتش و سپاه با فرماندهی صیاد شیرازی و رحیم صفوی حرکت کرده و در راه سردشت بود. این کاروان طبق وعده قرار بود پس از شکستن محاصره سردشت، به بانه برود. درگیرودار همراهی با این کاروان و جداشدن از پادگان ابوذر بود که سیدابوالفضل کاظمی، برای اولینبار با شهید علیاکبر شیرودی آشنا شد.
جنگ در گردنه خان یکی از معروفترین اتفاقات و حوادث نبرد با ضدانقلاب در کردستان است. سیدابوالفضل کاظمی در این نبرد حضور داشته و میگوید در مقطعی از درگیری، بین او و همراهانش و رزمندههایی که در ارتفاع کنار جاده میجنگیدند، شکاف افتاد. در نتیجه چارهای جز تسلیم باقی نماند و کاظمی و چندرزمنده دیگر به اسارت چریکهای فدایی خلق درآمدند که به آنها گفته شد خود را برای تیرباران آماده کنند. اما کمی بعد به اسرا اعلام شد تعدادی از نیروهای کومله دست نیروهای انقلاب اسیر هستند و ممکن است مبادلهای صورت بگیرد. کاظمی میگوید کار به جایی رسید که با همراهانش خود را آزاد و رها در کوه دیدهاند و اثری هم از نیروهای کومله نبوده است.
رزمندههای آزادهشده پای پیاده در کوه حرکت کرده و خود را به سقز رساندند. با رسیدن به شهر بود که متوجه شدند ۷ تن از بزرگان کومله و چریکهای فدایی خلق، اسیر سپاه پاسداران بودهاند و با این ۱۴ رزمنده ایرانی تاخت زده شدهاند. کاظمی در اینباره میگوید: «شانس آورده بودیم گیر فداییها افتاده بودیم. کومله وحشی بود. چون همان روز آزادی ما ۲۰ نفر از بچهها که دست کومله اسیر بودند تیرباران شدند.»
مرد خانواده بودن و شروع جنگ
اظمی پس از آزادی از دست ضدانقلاب، به تهران بازگشت و با توجه به دوری چندماهه از خانه، تلاش کرد بهتعبیر خودش کمی مرد خانه باشد و به زندگی خانوادگیاش رسیدگی کند. آخرینروز شهریور ۱۳۵۹ هنگامی که کاظمی در نخستوزیری نشسته بود، خبر شروع جنگ تحمیلی را از رادیو شنید. در لحظاتی که از پی آمدند، حاجقاسم به او گفت راهی اهواز است و کاظمی نیز با او همراه شد. آنها خود را به استانداری اهواز رساندند که پشت رودخانه کارون قرار داشت و مقر نیروهای شهید چمران بود.
چمران به نیروهایی که در مقر حضور داشتند گفت کاری که فعلاً از آنها ساخته، این است که بهصورت چریکی بجنگند و به دشمن ضربه بزنند تا جلوی پیشرویشان گرفته شود. صحبت دیگر چمران با نیروهایش این بود که بههیچعنوان بدون شناسایی به طرف خط دشمن نروند و حتی اگر قصد یکمتر حرکت بهسمت دشمن را دارند، محل را از پیش بررسی کنند. چمران به مدافعانی که دورش را گرفته بودند گفت عراق ارتشی مجهز و قوی دارد اما ارتش ایران دست بنیصدر افتاده که میگوید باید اجازه دهیم دشمن جلو بیاید و با حمله گازانبری محاصره و قیچیاش کنیم.
لبنانیها و موتورسوارانی که با چمران جنگیدند و شهید شدند
شهید چمران در سروساماندادن نیروهای جنگهای نامنظم، به یکتدبیر رسید؛ اینکه از موتورسواران حرفهای برای شکار تانکهای دشمن استفاده کند. بهاینترتیب اعلام کرد به چندموتور پرشی و چند راکب نیاز است. به همیندلیل سید ابوالفضل کاظمی سراغ جلیل نقاد رفت تا با هم به دیدار چندتن از دوستان جلیل نقاد از اهالی خیابان مولوی تهران بروند. صبح فردای دیدار و گفتگوهایی که انجام شدند، ۵۰ موتورسوار خود را به نخستوزیری رساندند که همگی دارای موتورهای پرشی بودند. راهآهن هم پذیرفت موتورها را با قطار مسافربری به اهواز برساند.
بین نیروهای داوطلبی که همراه شهید چمران میجنگیدند، ۲۰ تا ۳۰ تن لبنانی هم حضور داشتند که همرزم چمران در لبنان بودند و با او به ایران آمده بودند. این نیروها هم با متجاوزان عراقی میجنگیدند هم به نیروهای مردمی آموزش تاکتیک و شکار تانک با آرپیجی میدادند. یکی از این افراد، علیعباس بود که شکار تانک حین موتورسواری را به موتورسوارها آموزش داد. با رسیدن سومینروز جنگ، سهتن از این نیروهای لبنانی حین شکار و انهدام چندتانک دشمن، به شهادت رسیدند. سیدابوالفضل کاظمی در این روزها، شلوار کردی خاکی به تن و گیوه به پا داشت و بهگفته خودش، محال بود کلاهخود آهنی به سر بگذارد. او میگوید در آن مقطع مدافعان ایرانی فهمیده بودند تیغشان بیشتر در شب میبُرد. بههمیندلیل هردوسهشب یکبار به شناسایی رفته یا کمین میگذاشتند و از دشمن تلفات میگرفتند.
شهیدچمران، اشغال سوسنگرد را خطر و تهدیدی برای اهواز میدانست. بههمیندلیل گروهی از نیروهای جنگهای نامنظم را برای پدافند به سوسنگرد برد که سیدابوالفضل کاظمی هم بین آنها بود. کاظمی در آن مقطع بهقول خود اوستای آرپیجی شد و آنقدر آرپیجی شلیک کرد که از گوشهایش خون جاری میشد. شهیدچمران نیز در این درگیریها بهشدت فعال بود و لحظهای آرپیجی شلیک و لحظهای دیگر با کلاشنیکف بهسمت دشمن آتش میکرد. در گیر و دار یکعقبنشینی، یکترکش به بازوی راست کاظمی خورد و مجروح شد.
در جریان شکار تانکهای مهاجم که قصد اشغال سوسنگرد را داشتند، یکی از موتورسوارها مورد اصابت گلوله مستقیم توپ تانک قرار گرفت و پیش چشمان کاظمی تکهتکه شد. حدود یکچهارم تانکهای مهاجم توسط موتورسواران در حال حرکت شکار شدند و نتیجه شکار تانکها این بود که مدافعان سوسنگرد برای اولینبار صاحب سلاح دوشکا شدند. وقتی کاظمیِ مجروح، به سوسنگرد منتقل شد، نیروهای کمکی سپاه رسیده و با همکاری ارتش، جلوی سقوط سوسنگرد را گرفته بودند. عکسالعمل مدافعان و حاضران در صحنه حفظ سوسنگرد، بهروایت کاظمی، صلواتفرستادن و کفزدن بوده است.
دومینروز ماموریت پدافند در سوسنگرد، با جراحت شهید چمران همراه بود که یکتیر به پایش اصابت کرد. کاظمی درباره این مجروحیت شهید چمران میگوید «عقب که نرفت هیچ، زخم را با باند بست و استوارتر از قبل افتاد رد کارها.» یکی از صحبتهایی که شهیدچمران در آن روزها با راوی کتاب «کوچهنقاشها» داشته، ابراز تمایلش برای تشکیل یکگردان از لاتها و چاقوکشها بوده است. کاظمی میگوید: «دکتر میگفت: سید خیلی دلم میخواد از اینهایی که الان تو زندونها هستن، از همین چاقوکشهای گردنکلفت و نترس، یه گردان درست کنم.»
دیماه ۵۹؛ قرار بود تا مرز بصره پیش برویم
سید ابوالفضل کاظمی در مقطع دیماه ۵۹ از خاطراتش، نکته جالبی دارد و از عملیاتی صحبت میکند که بنا بود در آن، نیروهای ایرانی به دیوارههای شهر بصره برسند. او میگوید: «دی ماه ۵۹ ارتش و سپاه و نیروهای جنگهای نامنظم، یک عملیات بزرگ و به نظر من نیمچه ایذایی اما جاندار انجام دادند که دانشجوهای خط امام با فرماندهی حسین علم الهدی هم در آن شرکت کردند. قرار بود در این عملیات، پادگان حمید آزاد شود و در صورت موفقیت، تا خرمشهر و حتی مرز بصره پیش برویم. آنجا برای اولین بار جزو تیمی بودم که رفت هویزه و پادگان حمید.» (صفحه ۱۶۳)
راوی «کوچه نقاشها» میگوید بهدلیل نبود تدبیر و مدیریت، نیروهای ایرانی ناچار بودند پس از پیشروی و تصرف مناطق مختلف، عقبنشینی کرده و به مواضع پیشین برگردند. کاظمی ضمن حضور در عملیات مورد اشاره در دیماه ۵۹ از تولد فرزندش باخبر شد و در حین یکی از عقبنشینیها، بهدلیل اصابت تیر یا ترکشی به پشت ران پای راست، مجروح شد. این جراحت باعث شد کاظمی بهشدت زمین بخورد و انگشت دستش نیز بشکند. به این ترتیب با آمبولانس به فرودگاه اهواز و از آنجا به تهران منتقل شد و ۷ روز را در بستر بیماری طی کرد و ۲ عمل جراحی روی پایش را پشت سر گذاشت. او یکهفته پس از دومین عمل جراحی مرخص شد و نوروز ۱۳۶۰ را در خانه گذراند.
تدبیر چمران برای جلوگیری از پیشروی دشمن که در عملیات رمضان علیه خودمان استفاده شد
اردیبهشتماه ۶۰ بود که کاظمی دوباره راهی منطقه جنگی شده و خود را به محور طراح زیر نظر شهید چمران رساند. یکی از تدابیر چمران برای دفاع این بود که با استفاده از آب رودخانه کارون، دریاچهای مصنوعی بسازد تا جلوی پیشروی دشمن گرفته شود. با انجام این طرح، دشت بین سوسنگرد و هویزه را آب گرفت و عراقیها بهناچار تا پشت رودخانه نیسان عقبنشینی کردند. چمران همچنین از رودخانه کرخه کانالی کشید و جلالیه و کوت را به آب بست. نیروهای عراقی از همینطرح شهید چمران در جریان عملیات رمضان علیه نیروهای ایرانی استفاده کردند.
عملیات امام علی، شهادت سرگرد رستمی و دکترچمران
بیستم خرداد ۱۳۶۰ عملیات امام علی (ع) در تپههای الله اکبر انجام شد و نیروهای لشکر ۹۲ زرهی اهواز، سپاه و جنگهای نامنظم با همکاری یکدیگر عمل کردند. این، اولینعملیات رسمی ستاد جنگهای نامنظم بود و تا آن مقطع، کار نیروهای چمران، دفع حملات عراق و ضربهزدنهای چریکی بود. سرعت اجرای عملیات امام علی (ع) که کاظمی در آن، مسئول یکی از محورها شد، زیاد بود و در نتیجه اجرای آن، نیروهای ایرانی روی تپههای الله اکبر مسلط شدند. کاظمی پس از عملیات هم مسئول پدافند یکی از محورها شد.
همزمان با ایناتفافات، سرگرد ایرج رستمی یار غار و دوست نزدیک شهیدچمران در دهلاویه به شهادت رسید. چمران نیز با وجود اندوه زیاد، مهدی مقدمپور را جایگزین سرگرد رستمی کرد. کاظمی نیز بهدلیل جراحت دست حاجقاسم، مسئول محور طراح شد.
چمران برای معارفه و جایگزینی سیدمهدی مقدمپور از کاظمی و دوستانش در محور طراح جدا شد و فردای آن روز یعنی عصر ۳۱ خرداد ۶۰ خبر شهادتش از رادیو پخش شد.