اتحاد مردمی برای شکستن حصر اقتصادی

اتحاد مردمی برای شکستن حصر اقتصادی

اتحاد مردمی برای شکستن حصر اقتصادی
در آستانه پیروزی انقلاب به روستای ما خبر رسید؛ ساواکی‌ها و ارتشی‌ها به مردم شهر نهاوند حمله کرده‌اند و در آنجا حکومت‌نظامی اعلام‌شده و نانوایی‌ها را تعطیل و برق شهر را قطع کرده‌اند.
کد خبر: ۲۳۶۴۴
يکشنبه ۲۱ بهمن ۱۴۰۳ - ۱۵:۵۱

نقطه نهایی انقلاب اسلامی ایران و نتایج سال‌ها مبارزه با رژیم شاهنشاهی، از دوازدهم بهمن‌ماه ۱۳۵۷ هم‌زمان با ورود تاریخی امام خمینی به کشورمان تا بیست و دوم بهمن‌ماه و روز سقوط رسمی نظام پادشاهی پهلوی رقم خورد که به دهه فجر انقلاب اسلامی نام‌گذاری گردیده است.

روایت مهدی میرزایی ازندریانی؛ رزمنده جانباز لشکر انصار الحسین (ع) همدان در دوران دفاع مقدس

تابستان سال ۱۳۵۷ برای کار به اهواز می‌رفتم. در یک شرکت راه‌سازی پیش حاج یدالله طالبی کار می‌کردم، مرد خیری بود. دست خیلی از افراد بیکار روستای ازندریان را در شرکت خودش بند کرد. 

به من گفت: وقتی درست تمام شد، بیا توی همین شرکت کار کن. دستمزدی را که می‌گرفتم، تحویل پدرم می‌دادم؛ اما او از من نمی‌گرفت و می‌گفت: این خرجی خودته.

به‌این‌ترتیب، کمی استقلال مالی پیدا کردم. گاهی برای خودم لباس می‌خریدم و گاهی برای خانۀ مستأجری ملایر، تخم‌مرغ و سیب‌زمینی و چیزهای دیگر تهیه می‌کردم.

در این رفت‌وآمدها از بزرگ‌ترها علت اعتراضات مردم را فهمیدم. مطلع شدم که یک نفر در روزنامه اطلاعات، مقاله‌ای علیه آیت‌الله خمینی نوشته و به روحانیت اهانت کرده و این باعث شروع اعتراض مردم شده است. در پی آن، مأموران رژیم به تظاهرکنندگان حمله کرده و تعدادی را به شهادت رسانده بودند. 

از مردم می‌شنیدم که رژیم شاه و ساواک با معترضان چه رفتار وحشیانه‌ای دارند. شکنجه و تبعید حداقل مجازات دستگیرشدگان بود.

ساواک در آن سالها تعداد زیادی از معترضان به حکومت را به زندان انداخته یا اعدام یا تبعید کرده بود که در میان آن‌ها چند روحانی سرشناس هم بودند. آیت‌الله مدنی به همدان تبعیدشده بود.

اطلاع از این حوادث و اخبار، برای من خیلی هیجان‌انگیز بود. ابتدا مردم روستا برای تظاهرات به ملایر می‌رفتند. من هم همراه بزرگ‌ترها یا دوستانم در تظاهرات شرکت می‌کردم.

گاهی هم مردم به سفارش حاج شیخ محمد آقا رضیئی یا علمای بزرگ منطقه، مثل آیت‌الله مدنی و آیت‌الله قدوسی و آیت‌الله سید محمد میرشاه ولد، برای تظاهرات به همدان می‌رفتند.

حاج شمس الله رشیدی که انسان خوش‌اخلاق و بامعرفتی بود، مردم را رایگان سوار مینی‌بوس می‌کرد و به همدان یا ملایر می‌برد. بعضی از روستایی‌ها که محافظه‌کارتر بودند سعی می‌کردند مانع رفتن مردم به تظاهرات شوند.

پیشاپیش این تظاهرات‌ها جوانی انقلابی و شجاع به نام حسن تاجوک حرکت می‌کرد. او و آیت‌الله سید محمد میرشاه ولد در تنظیم شعارها و تعیین مسیرهای راهپیمایی و ایجاد شور و هیجان نقش زیادی داشتند. گاهی اوقات که احتمال درگیری نیروهای ژاندارمری و شهربانی با تظاهرات کنندگان وجود داشت، آیت‌الله میرشاه ولد سریع می‌رفت و با آن‌ها صحبت می‌کرد تا از تیراندازی به‌طرف مردم خودداری کنند. چنین کارهایی در آن مقطع زمانی به‌جرئت و جسارت و تدبیر زیادی نیاز داشت.

اتحاد مردمی برای شکستن محاصره اقتصادی
در آستانه پیروزی انقلاب به روستای ما خبر رسید؛ ساواکی‌ها و ارتشی‌ها به مردم شهر نهاوند حمله کرده‌اند و در آنجا حکومت‌نظامی اعلام‌شده و نانوایی‌ها را تعطیل و برق شهر را قطع کرده‌اند.

جارچی روستایمان، آقای یاریار، از طریق بلندگوی مسجد این خبر را به اطلاع مردم رساند و از آنها خواست به هر میزان که می‌توانند آرد، نان، روغن و مواد غذایی جمع‌آوری کنند تا برای مردم نهاوند ارسال شود.

زن‌های روستا شروع کردند به پخت نان و هر خانواده به‌اندازه توانش کمک کرد. چند ساعت پس از اعلام این خبر یک نیسان وانت پر از نان، آرد، لبنیات و خشکبار آماده شد. سپس آن را به افراد شناخته‌شده در نهاوند تحویل دادند.

یک روز دیگر خبر رسید که در جریان درگیری شهربانی و ارتشی‌ها با مردم همدان، گروهی از مردم به شهادت رسیده‌اند. شب در مسجد شیخ رضی و بزرگان روستای ازندریان گفتند: فردا صبح بنا به پیشنهاد آیت‌الله مدنی، همه پیر و جوون، کوچیک و بزرگ، مرد و زن به همدان می ریم و تظاهرات برگزار می‌کنیم.

مقابله با نظامیان اعزامی به تهران
همین حرف کافی بود تا حاج شمس الله رشیدی مجدداً مینی‌بوس را راه بیندازد. حاج جهانگیر طاهری و فرزندانش، حاج اسماعیل طاهری و حاج قاسم علی طاهری هم کامیون‌هایشان را آوردند و مردم روستا را که بعضی از آن‌ها کفن‌پوش بودند و چوب و چماق همراه داشتند، به همدان منتقل کردند.

در همدان، نماینده‌ای از بیت آیت‌الله مدنی با بلندگو اعلام کرد که یک ستون از لشکر ۸ زرهی کرمانشاه وارد همدان شده و قصد عزیمت به تهران دارد تا در آنجا مردم را سرکوب کند.

با اعلام این خبر مردم به سمت واحد زرهی حرکت کردند. نیروهای ارتشی شروع به تیراندازی کردند. چند نفر شهید یا مجروح شدند. بعضی از تظاهرکنندگان برای در امان ماندن از گلوله مسلسل سربازان، پشت گونی‌های شنی که در خیابان به‌عنوان سنگر درست‌شده بود، پناه گرفته بودند.

واحد زرهی نتوانست مقابل موج عظیم مردم بایستد و همه را سرکوب کند. چند نفر خودشان را به تعدادی از خودروهای ارتشی رساندند و سرنشینانشان را دستگیر کردند. دقایقی بعد همۀ ارتشی‌ها تسلیم شدند. مردم عکس امام خمینی را روی خودروهای ارتش می‌چسباندند.

من مرغ طوفانم!
این وقایع در زمانی رقم خورد که بعد از فرار شاه، بختیار به‌عنوان نخست‌وزیر انتخاب‌شده بود و ادعا می‌کرد؛ مرغ طوفان است و از این تظاهرات‌ها هراسی ندارد.

مردم هم در واکنش به انتخاب شاه می‌گفتند: نه شاه میخوایم نه شاپور مرگ بر این دو مزدور! بختیار بختیار، عاشق پوست خیار. ای مرد الدنگ برو! ای مایه ننگ برو! مردم درحالی‌که پا بر زمین می‌کوبیدند این شعارها را فریاد می‌زدند.

روزهای پرهیجان و خاطره‌انگیزی بود. شب و روز همه‌جا صحبت از انقلاب و تظاهرات و صحبت‌های امام بود.